رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به هندوستان(۱)

سلام به همه خوبان

 

بخش اول:

از امروز تو وبلاگ می خوام در مورد سفر به هند براتون بنویسم.

 

آن سفر برایم سفری دیگر بود، سفری که همیشه از کودکی دوست داشتم به هندوستان سفر کنم.. و قسمتم شده بود..

۲۸ آگست ۲۰۰۵ روز یکشنبه ساعت ۸.۳۰ به وقت ایران از تهران به دهلی، دلهره همراه با شوق و شوری کودکانه داشتم ۲۵ سالم بود و برای اولین بار به هند می رفتم ویزای من سریع آماده شد به مدت ۳ ماه، شوق دیدن رومانا همه دلهره ها را از میان برده بود...

البته آنهایی که مرا می شناختند می دانستند که دیگر بر نخواهم گشت...

به هرحال با خانواده خداحافطی کردم .اما پرواز ما تاخیر داشت آن هم ۴ ساعته .. در هر صورت ساعت ۱۲ به وقت ایران هواپیما بالاخره پرواز کرد.

رومانا ۴ ساعت بود که در فرودگاه منتظر من بود فعلا هیچ احساس خاصی نداشتم.

 چمدانم پر از سوغاتی بود و یادداشتهای من...

چون اولین کشور شرق بود که می دیدم کمی برایم عجیب بود. آدمهایی که خیلی آزاد بودند و مشکل به نظر من فقط جمعیت بود.

ساعت ۱۸ به وفت محلی دهلی به فرودگاه رسیدم چقدر زبان انگلیسی خوب بود اگر که نمی دانستم چقدر برایم افت داشت ولی تو این دنیا هر چه از خدا بخواهی ممکن نیست که بر آورده نشود.

رومانا را در آغوش گرفتم و بوسیدمش . سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم خانه رومانا در منطقه مشهوری به نام Yamuna Vihar بود اولش برایم تلفظش سخت بود ولی بعدا خیلی برام آسون شد.

از خیابان ها و کوچه ها و معابر ها گذشتیم . می دونین من همیشه فکر می کردم که بودایی نوعی یگانه پرستی در واقع بیشتر می خواستم در مورد ادیان تحقیق کنم و اون فیلمها که در تلویزیون ایران با هزار بار سانسور و عوض کردن دیالوگها بود، حقیقت داره یا نه؟ (نداشت)...

هوا خیلی شرجی بود یادمه از هواپیما که پیاده شدم احساس کردم نفسم تنگ شده...

باید عادت می کردم .. رومانا گفت روسری تو می تونی بر داری من هم گفتم فعلا نه بعدا.. شاید..

اصلا تو این کشور به حجاب اهمیت نمی دهند اصلا مهم نیست چه شکلی در شهر می گردی..

بهر حال .. نمی دونم ولی شب رو دوست ندارم منظورم اینه که دوست نداشتم شب به دهلی برسم ... ماهان ایر بهتر از این سرویس نمی ده!!! یاد بگیرین ...

خونه رومانا اینا ۳ طبقه بود بعد از احوال پرسی و سلام و... رفتیم طبقه دوم کمی استراحت کردیم و رفیتم که محله یامونا ویهار رو از نزدیک ببینم ...

گوشی موبایل داشتم ولی چون تا سال ۲۰۰۵ هنوز رومینگ نشده بود سیم کارت تو ایران موند..

سیم کارتی خریدم و از کنار یکی دوتا معبد هندوها گذر کردیم و من فرصت را غنیمت شمردم و چند تایی هم عکس یادگاری گرفتم...

یک نمونه از معابد:

نمی دونم ولی  اولین شب هند برام کمی عجیب بود...

تا بخش بعدی ....

 

 

به آرزو های قشنگتون برسین...

 

رویا

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام
خاطرات همیشه وقتی بیان می شن انگاری دارن تکرار می شن..
آخر نوشتتون را زیبا تمام کردید...
(به آرزو های قشنگتون برسین...)منم می گم امیدوارم همه برسن

آرتروپا 1386,02,08 ساعت 12:35

سلام
کاش سفرنامه تون رو با عکس همراه می کردید خیلی قشنگتر می شد.
همیشه شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد