رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به هندوستان (۳)

سلام به همه خوبان

 

 

بخش سوم:

 

 

تا اونجا که من می دونم تو هندوستان فستیوال های زیادی هست مثلا برای خدایانشون جشن می گیرند فقط یه چیزی بگم ما مسلمونها شده یک روز رو روز خدا بذاریم و تو اون روز گناه نکنیم ، مهربون باشیم اصلا یک روز استثنایی برامون باشه بابا هندیها سالی هزار بار برای خدایانشون جشن می گیرند. به هرحال اسم اون فستیوالی که من بودم که فکر کنم اواخر سپتامبر هست ، بود که اسمش " دیوالی"( Diwaly) بود حداقل از چند هفته قبل برنامه ریزی می کنند انواع و اقسام جشنها و پایکوبی ها و... دارند یکی دو روز رو هم تعطیل می کنند، هدیه به هم میدند و آتش بازی و به نظر من که کل کشور هند تو اون روزها همه جارو آذین بندی می کنند نمی دونین چقدر جالبه .. این همه شادی برای خداهاشون .. ما چی برای خدای احد و واحدمون یک روز از 365 روز رو روز خدا گذاشتیم ؟؟؟آره هر روز میگیم امروز هم روز خداست ...

 

یک نمونه عکس:

 

صدای نارنجک و آتش بازی مخصوصا تو شب که نورافشانی می شد خیلی تماشایی بودند راستی همه خونه ها تقریبا چراغانی می شه عید فطر ما مسلمون ها تو سال 84 همزمان شد با دیوالی هندوها ما هم چراغانی کردیم و به نظر من هم عید واقعی ما همین عید فطره.

نمی دونم ولی حداقل 900 میلیون نفرتو هند برای خدایانشون جشن گرفتند صدای راز و نیاز از معابدشون به گوش می رسید اسم اون معابد گوردوآرا(Gurdoara) بود که اگه بالاخره فهمیدم چه جوری عکس اضافه کنم حتما" می زارم که شما هم ببینید.

متاسفانه من نتونستم به یکی از مساجد ما مسلمون ها برم تنها مسجدی که صدای اذان خیلی ساده به گوش ما می رسید دور بود اون هم برای اهل سنت بود. دلم می خواست حداقل یک نوار اذان با صدای روح بخش مرحوم رحیم موذن زاده اردبیلی با خودم می بردم تا حداقل مجبور نشم افطاری مو که در اون منطقه با صدای بوق مخصوصی اعلام افطار می کرند را داشته باشم.

به نظر من هندوستان کشور خیلی شلوغ و در عین حال کثیف هست اما دهلی بازم بهتره کمی تمیزه . این هم بگم که خیلی از ایرانیها دارن تو دانشگاههای معروف مثل پونا، جامع ملی اسلامیه هند درس می خونند.

شاید من هم اگه کارم درست بشه برای ادامه تحصیل پذیرش بگیرم.

در هر صورت، میدونین که شرایط آب و هوایی در هند خیلی جالب نیست اما من موقع بدی نیومده بودم هم گرما رو حس کردم هم سرما رو..

 

یک روز طبق معمول چون رومانا وقت نداشت با برادرش رفتیم سفارت ایران به هر حال رومانا 3 بود که در سفارت ایران تو دهلی بود و همه می شناختنش. فقط عکس از سفارت ایران در دهلی دیده بودم. با ریکشا رفتیم سفارت ایران، تقریبا بیشتر ایرانیها بودند با حجاب کامل رفتم . چند سوال از بخش کنسولی کردم، هنوز سفیر عوض نشده بود و راحت به کارم رسیدگی می شد. بماند که جایگاه من هم قبل از سفر به هند در ایران بد نبود.. چند دانشجوی ایرانی هم دیدم چقدر خوبه آدم هموطنشو ببینه یه جور امید به آدم می ده.. حالا نمی دونم منشی سفیر کیه.. ولی رومانا گفت که یه خانم هندی جاش آوردن ... این هم بگم افتخاری بود که تونستم سفارت زیبا و پر عزمت ایران رو از نزدیک ببینم.

بعد از سفارت پیاده چون تا بازار راهی نبود رفتیم شهر تمیز بود یعنی در واقع اون منطقه خیلی خوب و بیشتر سفارت خونه ها و دیگر سازمانهای دولتی وجود داشت.

 

کمی نزدیک مسجد جامع:

 

اسم بازار "پالیکا بازار"(Palika Bazar) بود بد نبود چیزی خوردیم و یادم نمی یاد خرید کردم یا نه ولی به هر حال خوب شد که رفتم چون هفته بعد که اومدیم برای خرید بمب گذاری شده بود و دیگه نتونستیم بریم البته فکر نکنم چیزی شده بود.. شاید نمی دونم..

پارک هم رفتیم حسابی عکس یادگاری گرفتم و زود برگشتیم چون اگه به شب برمی خوردیم سخت می تونستیم برگردیم بیشتر بخاطر دیوالی بود...

اکثر اوقات با رومانا و بقیه برای خرید می رفتیم بیرون نمی دونم ولی قبلا" نسبت به حجاب حساس بودم ولی حالا نه!!

من معمولا روحیم تازه هست کسل می شم اما وقتی یه چیزی برام تکراری باشه، حوصله ام سر می ره همش تو خونه بمونم . راستی کار هم پیدا کردیم ولی زیاد راضی نبودم . اصلا کار و زندگی و ... اینجا خیلی فرق می کنه ما ایرانیها تو نازو نعمت بزرگ شدیم و با کوچک ترین کمبود قبول نمی کنیم کار که اونجوری شد ، از اون دسته آدمها بودم حتی آشپزی هم بلد نبود البته یه چند باری غذای ایرانی درست کردم ولی حالا دارم با خودم فکر می کنم تو آینده باید از رستورات سر کوچه باید غذا تهیه کنیم...

البته تو خونشون یه دختر بچه اهل بنگال بود که خدمتکارشون بود من و بقیه دست به سیاه و سفید نمی زدیم اسمش "رحمیا" بود بعد از این که بر گشتم ایران از اونجا رفت ...

تقریبا اون روزهایی که کسی خونه نبود موسیقی گوش می دادم کتاب شعر می خوندم قدم می زدم و خاطراتم رو می نوشتم .

 

 

 

 

تا بخش بعدی ....

 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین...

 

 

رویا

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد