ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
باز سالی دیگر گذشت و لحظه هایی که در انتظارش بود ازراه نرسیدند و تو در همان بهت کودکانه باقی مانده ای. گفتم کودکی! آه براستی اگر آدمی در همان کودکی باقی می ماند ودانستن نمی دانست چه می شد؟!!
به امید روزگار بهتر روزها و ماهها و سالها را طی می کنیم تا شاید خواسته های درونیمان سر از دیواره های فرو ریخته برآورد و به لحظه های ما صمیمانه سلامی گوید...
و تولد دیدار دوباره با خویشتن است و رو به آنکه ترا به دنیا آورد بگویی: از اینکه منو بدنیا آوردی ممنونم!!
من احساس می کنم روز تولد هر کس نوعی خلاء است روزی که نمی دانی شاد باشی یا غمگین!
کاش امروز در زادگاهم بودم و سر بر خاکش می سائیدم و یک دل سیر گریه می کردم. اما افسوس دیگر نه کسی را می شناسم و نه دل بستگی دارم اما بوی یقین دارم که بوی اولین روز تولد هر صبح در کالبدم جاری می شود و لحظه لحظه مرا از جدایی و فراق آکنده می کند...
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
هر چه بود گذشت و سی سالگی به پایان رسید و سالی دیگر در پیش خواهد بود و انتظاری کشنده در پیش خواهد بود... آه که این لحظه ها دیر به دست می آیند و چه زود از میان می روند...
راستی امروز توانستم به مادرم بگویم: از این که منو بدنیا آوردی ممنونم ... و اشک به آرامی در چشمانش نشست و مرا نیز به گریه انداخت... و من در بهت آن ماندم.
تولدت مبارک!!
ای کوه!
تو فریاد من امروز شنیدی!
دردی است در این سینه که همزاد جهان است... (ه.ا.سایه)
به آرزوهای قشنگتون برسین....
رویا