رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

تا مدتی نیست...

سلام به همه خوبان  

 

امروز یه جورایی آخرین روزی هست که سرکار می رم. بعدش امتحانات دانشگاه و بعد هم سفرهای جدید. اونقدر تو فکر بودم که یادم رفت باید ایستگاه مترو فردوسی پیاده شم. رفتم دروازه دولت دوباره برگشتم به سمت فردوسی و از آنجا که اتوبوسهای آرژانتین هم همیشه شلوغه به زحمت سوار شدم.   

خلاصه امروز هوا ابریه و قرار گذاشته که بباره.   

 

اصولا  من آدم پر هزینه و راحت طلبی هستم و تا حالا هر چی پول درآوردم تا رفتم سفر یا به این و اون بخشیدم البته بازم مهم نیست هنوز جوونم و آرزو دارم و آرزو بر جوانان عیب نیست. ((جبران می شود...)) 

 

شاید تا مدتی نتوانم پستی ارسال کنم بدانید که سرم شلوغ بوده نه اینکه این دنیای مجازی رو فراموش کرده باشم. اما خیلی جالبه که درست سال پیش هم همین روزها رفتم به سفر... که قرار شد به درخواست یکی از دوستانم در مورد اون سفر فعلا چیزی ننویسم و الا حرفها بسیار دارم.  

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
موری 1390,10,22 ساعت 09:45 http://hoqooqi.blogsky.com

آره عزیزم حتما جبران میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد