رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به کربلا - بخش چهارم

سفر به کربلا بخش چهارم

 

امروز سه شنبه مورخ 11/11/90 صبح ساعت نزدیک 5 بود که برای نماز صبح همه برخاستیم. بعد از اقامه نماز صبحانه مفصلی خوردیم. هوا سرد بود و ابری و بارندگی همراه با گرد و خاک شروع شد. این منطقه، منطقه صفر مرزی است. البته من کمی زودتر از بقیه بیدار شدم و به حیاط رفتم. یک درخت یا بهتر بگویم نخلی بود که جوان بود و باری نداشت. نگاهم به آسمان دوخته شد. هوا سرد بود و به زمحت می توانستی بیرون بمانی اما نمی دانم چرا من سردم نبود با اینکه گروه خونی من o- است اما در این لحظه سردم نبود. هوا دلش گرفته بود و لحظاتی بعد به آرزویش رسید و از ته دل گریه کرد. هنوز وقت نماز نشده بود. نزدیک 6 صبح بود که همه بیدار شده بودند. نماز خواندیم و بعد صبحانه. کم کم آماده شدیم و به سر کوچه پیاده رفتیم و سوار اتوبوس شدیم که ان شااله تا 15 دقیقه دیگر از مرز خواهیم گذشت.

از این لحظه به بعد حدود 6 کیلومتر به مرز باقی مانده است.  به هر حال سوار اتوبوس شدیم. به اتفاق پدر دو عدد سیمکارت عراقی با نام Zain خریدیم. راستی ساعت 3 بامداد امروز به وقت تهران، رومانا و گلنوش تهران را به قصد دهلی ترک کردند(الان که دارم این خاطرات را می نویسم فردا صبح به ایران برمی گردند... یعنی یک ماه)

باران در راه باریدن بود. بوی نم و خاک همه جا را فرا گرفته بود و حس عجیبی به انسان القاء می کرد. تا لحظاتی دیگر به مرز خواهیم رسید. به بیرون خیره شدم. یکی دو دستگاه تانک از یادگاران جنگ باقی مانده بود. این مناطق را اکثر کسانی که روزی در این مناطق از جان و مال خود گذشتند، آشناست.

ساعت 30/8 صبح به وقت محلی مهران به پایانه مسافربری مهران رسیدیم. هوا سرد بود. باران هم می آمد. همه از اتوبوس پیاده شدیم. از این لحظه به بعد اتوبوس خود را عوض خواهیم کرد. در واقع سوار اتوبوسهای عراقی خواهیم شد. بچه های کاروان کمی شلخته بودند. به ویژه پیر و پاتالها که وقتی وارد سرویس بهداشتی می شدند دیگر قصد خروج از آن را نداشتند. رئیس کاروان یک پرچم به نشانه کاروان ما داشت که با خط کج و موج نام کاروان را روی آن نوشته بود. به هر حال از گمرک که چه عرض کنم اگر سربازان حال و حوصله داشتند بازرسی و کنترل انجام می شد اگر نه رد می شدی.

از گیت مخصوص تابعیت عبور کردیم و تا گیت ورود به عراق حدود 5 دقیقه پیاده روی دارد. چرخی پیدا کردیم و وسایل خود را با خود به سمت گیت های عراقی بردیم.  هنوز دو نفر از کاروان ما نیامده بودند و بناچار ایستادیم که بیایند. بله!! پیرمردی بود که به اعتراض ما هم توجهی نمی کرد و هر کاری دلش می خواست کرد. البته بنده خدا سکوت می کرد.

به هر حال پشت سر هم ایستادیم و پس از زدن مهر ورود به خاک عراق و عکس گرفتن از مسافرین به سمت اتوبوسهای عراق حرت کردیم. تا محل استقرار اتوبوسها حدود 10 دقیقه پیاده روزی داشتیم. به هر حال چمدانها و وسایلها جمع شدند و در چند چرخ قرار دادند و به سمت اتوبوسها رفتند.

ساعت 10 صبح به وقت ایران سوار اتوبوس های عراقی شدیم. راننده به ظاهر خوب بود اما میان راه کمی اذیت کرد. ساعت 30/9 صبح به وقت محلی عراق است. از این لحظه به بعد تا نجف حدود 5 ساعت در پیش خواهد بود.

احساس گرسنگی کردم. آخر صبحانه خوب نخورده بودم. نگاهی به کیفم کردم بیسکویتو نوشابه و کمی میوه داشتم. جانی تازه گرفتم و محو تماشای مرز خاکی و کشور عراق کردم که البته جز تلی از خاک و گرد و غباری حرفی برای گفتن نداشت.

راننده یک موسیقی مذهبی ایرانی در داخل اتوبوس گذاشته بود. خیلی زیبا بود و جانمان را روانه کربلا و کربلائیان کرد...

هنوز از مرز نظامی ایران خارج نشدهایم. ساعت 10/11 بود که اتوبوس برای لحظاتی ایستاد. باید 4 اتوبوس می شدیم که پلیس امنیت ما را اسکورت می کرد. البته اینها همه از زحمات سازمان حج و زیارت ایران است و الا عراق استعداد این امنیت را ندارد.

از این جا به بعد تا شهر جصان 20 کیلومتر و تا شهر کوت که شهرها ترک نشینهاست 70 کیلومتر باقی مانده است.

ساعت نزدیک 30/12 بود که اتوبوس برای نماز ایستاد. نماز را در مسجدی محلی اقامه کردیم.  سرویس بهداشتی های آن سرپوشیده نبود و تاحدودی غیر قابل تحمل مورد استفاده زائرین قرار گرفت.

هوا خیلی سرد بود و باد شدیدی در حال ورزیدن بود. سوار اتوبوس شدیم. ناهار را در داخل اتوبوس خواهیم خورد. خوراک گوشت کنسروی اما گرم بود. بهمراه نوشابه و سیب و پرتقال و موز بود. حسابی گرسنه شده بود. جای همه خالی خیلی اون غذا  بهم چسبید.

ساعت 25/13 از روی پل دجله که از نجف تا کربلا منتهی می شد، عبور کردیم.

ساعت 35/14 به وقت ایران تهران است و ما همچنان در راه نجف اشرف بودیم. تمام این مسیر پر بود از پرچم و شمائل امام حسین(ع) و اهل بیت اش. گاهی مردمانی را که در حال عبور بودند مشاهده می کردیم. شهر نجف در جنوب غربی بغداد قرار دارد. ساعت 35/15 به وقت تهران به سیطره نجف (دروازه نجف ) رسدیم. بعد از کنترل مسافرین توسط مامورین امنیتی عراق از دروازه نجف گذشتیم.

ساعت 55/15 به وقت تهران آرام آرام گنبد طلایی حرم مطهر امام مومنان حضرت علی (ع) را دیدیم. باورم نمی شد که روزی بتوان این گنبد را از نزدیک ببینم. ای لعنت خدا بر صدام بیاد که سی سال ماروز از آرزوهامون محروم کرد.

 

ادامه دارد...

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد