رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به کربلا - بخش پنجم

سفر به کربلا بخش چهارم

ساعت 30/15 به وقت محلی نجف به هتل رایه الحیدر(ع) السیاحی واقع در نجف " النجف الاشرف – شارع المدینه – قرب جامع الجوهرجی" رسدیم.

شهر نجف بسیار کثیف، خا ک آلود و برق شهر مدام در حال قطعی بود و درپاره ای وقتها برق نبود. اما به هر حال هتلها مجهز به موتور برق بودند که از طریق بنزین تغذیه می شدند. هتل نمای زیبایی داشت. وارد لابی شدیم و باآبمیوه و یک عدد کیک پذیرایی شدیم.

در لابی نشستیم تا اتاق ها را معین کنندو. اتاق ما در طبقه چهارم شماره 109 بود. اتاق ها زیاد بزرگ نبود. مسئول کاروان هم از این بابت از همه عذر خواهی کرد. مسئول کاروان گفت همه بروید و ساعت 30/16 در لابی باشید که همه به سمت حرم امام علی (ع) برویم. به سرعت چمدانها را به اتاق بردیم و من سریع دوش گرفتم و آماده شدیم.

ساعت نزدیک 30/16 بود که همه در لابی جمع شدیم. مینی بوسی آماده شده بود. هتل از حرم حدود 500 متر فاصله داشت. پیاده هم می شد رفت. برای اولین بار با مسئول کاروان رفتیم تا گم نشویم.

هوا بسیار سرد همراه با گرد و غبار غلیظی شهر نجف را احاطه کرده بود. از مینی بوسها پیاده شدیم. بازرسی اول را که بیشتر ادای آنرا در می آورند رد شدیم. گنبد حرم مشخص بود. چقدر شوق دیدار این لحظه را داشتم. برای دقایقی به اطراف نیز نگاه کردم. دورتا دو حرم امام علی (ع) بازار محلی بود. بسیار کثیف و بیشتر آنها دستفروش بودند. متاسفانه پول ایران در این تاریخ ارزش زیادی نداشت. تازه نیازی نبود آنرا به پول عراق تبدیل کنی. اونقدر ایرانی ها اینجا را آباد کرده اند که به قول مسئول کاروان که می گفت" اینها (منظور عراقی ها) تا چند سال پیش از گرسنگی در حالت مرگ بودند" حالا برای ما که بیشترین ارز و توریست را وارد می کنیم عشوه می آیند..

در میان انبوهی از چراغ و سیم برق به درب اصلی حرم نزدیک شدیم. یاد کسانی افتادم که روزی دلشان برای  این لحظات پر می زد اما افسوس دستشان کوتاه بود و ...

ازبازرسی دوم هم رد شدیم. کفشها را به کفشداری سپردیم و قرار گذاشتیم در باب القبله جمع شویم. تا اذان مغرب و عشاء آنجا بودیم. بازرسی بانوان خیلی عجیب بود. همه جا را بازرسی می کردند تاجایی که وقتی به خانه برمی گشتیم از بدن درد نمی توانستیم بخوابیم. به هر حال این مسائل را هم تحمل کردیم.

ناگاه اذان گفته شد و نام زیبای اشهد ان علی ولی ا... همه دلها را متزلزل کرد. و اکنون زمانی است که ترس ندارد اگر  نام ترا به زبان براند یا علی!!

زمان جنگ را خوب بیاد دارم. اما آن موقعها بود که آرزوی زیارت حرم مطهر علی (ع) را داشتم و اکنون 10/11/1390 روز دوشنبه در غروبی زیبا و دلی آرام یافته به آرزوی کودکی ام رسیدم.

خدایا! تو چقدر مهربانی! تو چقدر بخشنده ای! اگر بخواهی همه خواسته ها اجابت می کنی...

باور کنید اگر تنی چند از شیعه ها نبود شاید این گنبد و ضریح را هم نداشتیم.

وقتی کنار ضریح امام علی (ع) رسیدیم برای مدتی فقط ایستادم و به تماشا نشستم. تقریبا خلوت بود. اکثر قریب به اتفاق ایرانی بودند این زائرها. دستانم به ضریح مبارکش رسید و او را از ته دل فریاد زدم: یا علی! یا علی!

اذان اقامه شد اما من به جای نماز جماعت ترجیح دادم لحظاتی را با محبوب دل خلوت کنم. سپس نماز را بجا آوردم. جای همه دوستداران خالی!!

عزای غریبانه ای مرا فرا گرفت و دلم ناگاه برای کسی تنگ شد که دیگر در کنار من نیست و امسال سالگرد اولین عروج اوست...

طبق قراری که با بقیه اعضای کاروان داشتیم در باب القبله جمع شدیم و همه به سمت هتل به راه افتادیم. خانه امام خمینی(ره) که زمانی در این شهر اسکان داشتند منتهی به حرم بود. آیت اله سیستانی و خویی نیز به همین ترتیب در کوچه های بسیار باریک این بازار بودند. همچنین مسجد الهندی که اعتبار مدرسه فیضیه قم را دارد سمت راست حرم قرار دارد. 

همه هاج و واج به بازار نگاه می کردیم. و برق خرید چشمانمان را کور کرد.

راستی بر اساس روایتی آمده است که نماز خواندن در حرم امام علی (ع) حتی یک رکعت آن برابر با 200 هزار رکعت است. یعنی اینکه بار و بندیلت را بسته ای برای آخرت.                حتی نفس کشیدن در این مکان نیز مسیحائی است.  ساعت 30/20 بود که با مینی بوس به هتل برگشتیم.

هم گرسنه بودیم هم تشنه. از همان لابی گفتند که برای صرف شام بفرمائید رستوران. آنهایی که پیرتر بودند با آسانسور به رستوران رفتند و جوانها هم پله ها را شمردند.

در ابتدا سوپ گرمی که عراقی ها به آن شوربا می گویند   سرو  شد و مرغ که شبیه اکبر جوجه خودمان بودند دادند. میوه و تنقلات دیپر، آب در لیوانهای یکبار مصرف و .. خلاصه خیلی چسبید تا جایی که حال رفتن به اتاق را نداشتیم. سیب و پرتقال و نارنج و نوشابه را با خود به اتاق بردم مگر بعدا بخورم که اصلا اونقدر تنقلات و اینجور چیزها بود که احتکار می بایستی می کردی.

البته همه این خوشگذارانی ها را مدیون سازمان حج و زیارت ایران هستیم که از این بابت کم نگذاشت الحق و الانصاف..

متاسفانه نه در داخل حرم و نه بیرون حرم عکسبرداری و فیلم برداری ممنوع بود. فقط بیرون از حرم و محوطه می توانستی عکس بگیری.

چند عکس از بابا و مامان و اتاق عکس گرفتم. همه خسته بودیم. ساعت 30/21 بود به رختخواب رفتم. اتاق بنظرم کمی سرد بود اما به هر حال پتوی ضخیم و بزرگی بود که گرمی بخش جان خسته امان شد.

 

ادامه دارد...   

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد