رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

نفس های تو

"خدا کند نفسش مست نسترن باشد

کسی که دوست ندارد کنار من باشد

چرا همیشه رگ سر نوشت زخمی من

تمام زندگی اش بال و پر زدن باشد

بگو کجا ببرم پاره های روحم را

کجاست آنکه بخواهد مرا بدن باشد

چه بی ملاحظه گردن به عاشقی داد م

به مسلخی که نباید سری به تن باشد

کلاف پیله به بازوی این پرنده ببند

که هم لباس رهایی و هم کفن باشد. "



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد