رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

مجوز

سلام به همه خوبان

امروز باران نسبتا خوبی در تهران بارید و تا حدودی آلودگی رو فراری داد. اما من همچنان سر درد داشتم. ساعت 9.5 صبح وزارت فهنگ و ارشاد اسلامی شهر تهران قرارا مصاحبه مجوز انتشارات داشتم. خوبیش این بود که روز زوج بود و می تونستم ماشین ببرم. اما از آنجا که ترافیک بود تو خیابان فاطمی روبری سازمان آب و فاضلاب کمی بالاتر از هتل لاله پارک کردم و با تاکسی رفتم مطهری. ساعت 9.15 بود و یک ربع وقت داشتم. دلم آدامس می خواست آ<ا مغازه ای یا دکه ای ندیدم. به سر و وضع ام نگاه کردم و وارد حراست وزارت خونه شدم.

آسانسور جای دو نفر بود. منتظر ماندم تا دور بعدی سوار شوم. پشتم به سمت حراست بود که چند آقا آمدند و من وارد آسانسور شد م که دو آقا همراه من سوار شدم. خوب دقت کردم دیدم آقای مختاباد نماینده شورای شهر تهران کنارم ایستاد. البته اولش فکر کردم اشتباه می کنم و معمولا تا زمانی که به یقین نرسم نمی پرسم. وقتی طبقه سوم از آسانسور خارج شدم دیدم بله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همه به استقبال آقای مختاباد آو همراهشان آمدند. البته اونا باید طبقه سوم واحد مدیریت می رفتند. خلاصه هر وقت من جای دولتی می رن وزیری یا نماینده مجلسی رو می بینم.

خلاصه همه مشغول آقای مختاباد شدند و من به واحد نشر رفتم . باورتون نمی شه وقتی وارد شدم یک ساعت منتظر شدم تا آقایون جمع بشن. من نفر دوم بود . وارد اتاق کنفرانس شدم. خانم علی واحد نشر اونجا بود و 5 آقای دیگر که تقریبا همه می خندیدن. سوالاتشون رو خیلی نتونستم جواب بدم در واقع از خوندن کتاب اصول ویرایش خیلی وقته گذشته بود ولی کمی و بیش جواب دادم و 5 دقیقه ای مصاحبه من تموم شد.


هیچی دیگه بیرون امدم و به سمت محل پارک ماشین حرکت کردم. در این حین به دوستم که ناشر بود زنگ زدم و جریان رو پرسیدم. اون گفت : کنکور که نیست ؟!! بهت مجوز می دن. حالا چند روز دیگه خانم علی بهم زنگ می زنه واسه نتیجه.


این چجورشه نمی دونم..


به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین 1392,11,28 ساعت 19:19

سلام
ابجی رویا برا اولین باره که میبینم اینطوری دل نوشته هات رو مینویسی
چون بیشتر اوقات به جمله عاشقانه برا اپ وبت بسنده میکنی و به همین خاطر تعجب کردم
بازم یادواوری میکنم که به نظرات جواب بدی

سلام داداش.
ممنون از نقطه نظرت. اگر وقت داشته باشم نظرات را جواب می دم. راستش مثل سالهای گذشته نیست. خیلی ها دیگه تو وبلاگشون چیزی نمی نویسن. اگر مطالب قبلی منو خونده باشی دل نوشته زیاد دارم که اشگت می ریزه.

حسین 1392,11,28 ساعت 22:24

حتما سعی میکنم مطالب قدیمی رووووووو بخوووووووونم
بازم مرسی

morteza 1392,11,29 ساعت 11:35

مرسی / چه عجب مثل قدیما در مورد فعالیت های کاری و روزانه ات نوشتی ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد