سلام به همه خوبان
راستش امروز تو کارخونه خیلی سرم شلوغ بود. باور کنید حتی نتونستم خوب غذا بخورم. شاید کمی بی ربط باشه ولی دلم برای حرم مطهر امام رضا (ع) خیلی تنگ شده منتظر یک روز تعطیل هستم تا به پابوس برم. بعد از سفر کربلا یکبار به مشهد مقدس رفتم. و شاید زیباترین سفر.
نمی دونم اما این روزها احساس عجیبی دارم. بوی مرگ همه جا با من است. هر چند اونقدر آمادگی مرگ رو دارم که در باور کسی نمی گنجد. احساس می کنم پوست دنیا برایم تنگ است. احساس زندانی را دارم که دیگر از انفرادی خسته شده و به هوای تازه نیازمند است.
من که خود خدای امید و آرزو بودم دیگر آرزویی ندارم. احساس می کنم دیگر لبریز شده ام از خویش.
نفرین بر لحظاتی که بی امید بگذرد.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سلام.
راستش دیشب حال خوشی نداشتم. با اینکه تصمیم گرفته بودم دیگه غصه نخورم اما گریه امانم نداد. با این حال به خودم نهیب زدم اگر همسرم در کنارم نیست اما هنوز مشکلاتم را به تنهایی بدوش می کشم. اگر هنوز نگاه سنگین اطرافیان آزارم می دهد و اگر های دیگر اما باز خدا هست. ای خدا چقدر خوبه تو هستی. چقدر خوبه وقتی از همه چیز و همه کس دل می بریم اما تو همچنان هستی . و می گی بنده من مگه میشه من تو رو فراموش کنم. یادت باشه هر جا بری بازم برمی گردی پیش من. یادت باشه وقتی به من فکر می کنی آرامش پیدا می کنی و گریه و خوابیدن تنها بهانه بیش نیست. پس بی زحمت از همون اول دلت با من باشه همه چیز من بهت می دم. بنابراین دور سلسل نگرد.
راستی راستی هر چقدر هم که دور خودت بچرخی و بخودت بگی من همه چیز و درست می کنم و بخواهی خدارو لحظه ای از یادت ببری همون لحظه ای که از یاد خدا غافل بودی کار دستت می ده. می گی نه امتحان کن اما عواقبش و مسئولیتش پای خودت.
در ضمن
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
امروز بر عکس هر روز دیگه کمی انگیزه دارم.
با خودم فکر کردم اگر یک مسافرت کوتاه ترجیحا خارجی داشته باشم حالم سرجاش می یاد. اما آنجا که دلار شده حرف اول و آخر تا مدتی باید قید مسافرت خارجی رو از یاد ببرم. راستش دلم برای هندوستان خیلی تنگ شده. امیدوارم دوباره بتونم بازم بتونم کنار دریای اقیانوس هند بایستم و سرمو بگیرم رو به آسمون و یک دل سیر یا بخندم یا بگریم.
احساس منو کسی می تونه درک کنه که کنار دریا ایستاده و صدای امواج بسیار آرام اقیانوس هند رو شنیده باشه. و البته دلم برای جاهای دیگر کشور هندوستان تنگ شده. شاید امسال گذشت فروردین و یا اردیبهشت 92 بتونم دوباره برم.
اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین..
رویا
"ز غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط ست هر که گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد"
بارها و بارها در این وبلاگ این شعر رو نوشتم و خوندم و از آن سیر نشدم.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سلام
دیشب ساعت نزدیک ده شب بود. داشتم تلویزیون تماشا می کردم. حرم مطهر امام علی (ع) در نجف اشرف رو نشون می داد. دیگه نتونستم طالقت بیارم رفتم اتاق خودم. موسیقی مذهبی گذاشتم و زار زار گریه کردم. یاد آخرین زیارتی که از ضریح و حرم مطهر امام مومنان علی(ع) افتادم. آخرین شبی که در نجف بودم و صبح تلخ وداع و خداحافظی دیوونه ام کرد. دستم روی نرده های برگشت به سمت هتل بود اما هر گام که بر می داشتم برمی گشتم و نگاهمو به گنبد طلایی و خاک آلود امام علی (ع) می انداختم. صبح سردی بود و هوای وداع تمام مرا تنگ در آغوش گرفته بود.
یارای وداع نداشتم و هرگز نگفتم خداحافظ.
کاش می توانستم بار دیگر به زیارتش برم و خاطرات نخست را با او تکرار کنم.
رویا
سلام به همه خوبان
حیفم اومد از امروز چیزی ننویسم.
امروز دوم خرداد ماه و سالروز شهادت کسی که من خیلی نسبت بهش ارادت دارم. البته شما ها نمی شناسید اما خود من هم چند سالی هست که میشناسمش" شهید حسن همدانی نژاد " از شهدای خرداد یعنی مقاومت و ایثار در خرمشهر خونین. که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.
سوم خرداد سالروز عملیات آزادی سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس به همه آنها که جان و روحشان را در جهت مال و ناموس و ایران فدا نمودند مبارک.
چند سال بود که تصمیم داشتم روز دوم خرداد یعنی سالروز شهادت شهید حسن همدانی نژاد به کازرون برم اما باز هم نشد. ای لعنت به این کار و زندگی که مجبوری به خاطرش از چیزهایی قشنگی که در گذشته رخ داده و عطر و بویش در آینده جاریست رو از دست بدی.
به هر حال امروز و سوم خرداد متعلق به کسانی ست که مسجد جامع خرمشهر و از همه مهمتر شهر خرمشهر را بعد از 26 ماه که نیروهای عراقی در دست داشتند آزاد شود.
یاد قسمتی از فیلم شهادت حسن افتاد که شهید محسن منصوریان بالای سر حسن شهادت را خواند: برادر پیروزیت مبارک! برادر شهادت مبارک!
راستی اینهم اضافه کنم که شهید حسن همدانی نژاد در حال حاضر هیچ کس را در این دنیا ندارد.