من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمد نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر وزبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر وزبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برون ، رخت ببر، هیچ مگو
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
به اشکهایم نگاه کن!
به لحظه های سرد من و تو می خندد
همان نمک گیری که آشنای صورتک هاست
با من و تو . بی من و تو. فرقی ندارد . می خندد
می دانم در دلت می خندی
اما من ...
دلت را جمع کردم با وسعت دستانم
در حجم سبز نگاهم مثل همیشه
باز می گویم:
دل عجب تکه ی بی احساسی ست
دل عجب تکه ی بی احساسی ست
......
به اشکهایم نگاه کن!
انتظار را نفس نفس می زند!
و دلم مثل آن شقایق سهراب
آوازی ست که هرگز به گرد صدا نمی رسد ...
حیران و مبهوتم به این همه محبت
سهم من آیا .. خاموشی ست؟؟
بگذار هر چه هست بماند
نشکن لحظه های ناب مرا
غم ایستاده در چهارچوب در
-منتظر-
چرا نشسته ای
بیا
برخیز
تنهایی نزدیک ست...
سرتاسر ما پر از تنهایی است:
من هیچ
تو هیچ
می دانستی هیچ؟!!
و عشق آن دورتر ها
می خواهد پادرمیانی کند ..
و چه لبخند ملیحی ست عشق..
و ما...
....
خودم گفتم پیشتر از تو:
تنهایی ..
رنج بی نهایت
یعنی نزدیک خدا..
خدا چقدر تنهاست.در هجوم سوگندهای ما
اما من می دانم تنهایی راز بزرگیست
-و-
ترجمه به زبانهای آشنا
و رویا آغاز یک نگاه
یک نگاه هرگز تجربه نشده
چیزی میان خواب و بیداریست..
و پژواک این صدا
-با گلوی شکسته ام-
دواره دواره می رود
؛هرگز دلم را به عشق نفروختم؛
رویا
خداوندا!
ما انسانیم و عظمت خود را نمی شناسیم.
خداوندا!
فروتنی طلب خواسته هامان را به ما عطا کن
چرا که هیچ آرزویی پوچ و هیچ تمنایی بیهوده نیست..
Coelho-Paulo
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که باید بروم حو صله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسا له ای نیست..
در جلسه امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید ! یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی. . . درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود ! در این سکوت بغض آلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند ! و برگه سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد ! عشق تو نوشتنی نیست . . . در برگه ام ، کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم ! وقت تمام است . . . برگه ها بالا..
با تشکر از Ashura
نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی
قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را
پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب آرزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض
خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی ...
رویا...
بی تو آرام ندارد دل دریایی من
بی تو فرجان ندارد شب تنهایی من
با همان شعله مهری که خودت می دانی
بزن آتش به شب خالی و یلدایی من
باد در هروله و رعد رجز می خواند
رو به ویرانی است این سقف مقوایی من
یک شب از پنجره کوچک من وارد شو
به اتاقم که پر است از غم و تنهایی من
نیروانا تویی از سکر تو آرام گرفت
حیرت مشرقی و خاطر بودایی من
منم و باور یک معجره خواهی آمد
با بهار تو گره خورده شکیبایی من
درک تو درک "خدایی که در این نزدیکی ست"
اول عاشقی و آخر شیدایی من...
سهیل محمودی
| |
سلام به همه خوبان
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل دردآشنا دیوانه است ..
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش ..
گر چه تو زودتر از من می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را...