رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به مشهد

سلام به همه خوبان


همون روز 30 بهمن کارپرداز شرکت برام بلیط مشهد البته با قطار برام گرفتم.

دوم اسفند رفتم به مشهد. نمی دونین چه لذتی داشت این سفر. باور کنید همه رو یاد کردم. دلم برای امام رضا (ع) پر می زد. با چه شوق و ذوقی. وقتی به کنار ضریح امام رضا رسیدم حال خرابی داشتم. بلاتشبیه شبیه مستها  شده بودم. آخه از آخرین زیارت و پابوس امام رضا درست یک سال می گذشت و من تازه اومده بودم که سلام جدش امام حسین (ع) را به امام رضا (ع) برسونم.

راستی اتفاق جالبی که در ضریح امام رضا(ع) افتاد این بود که من برای اولین بار در دوران عمرم دستم به ضریح رسید. وای خدای من انگار تازه از مادر متولد شده بودم. ولی دست راستم ضریح امام رضا (ع9 رو لمس کرد حس عجیبی مرا احاطه کرد که وصفش بماند بین من و امام رضا (ع).

اشک شوق دیگر مجالم نداد. با این که تحت فشار جسمی شدیدی از سوی بانوان دیگر داشتم ولی انگار چیزی حس نمی کردم.

بالاخره سفر به پایان رسید. چند روز قبلش با شرکت مشکل پیدا کرده بودم. بنابراین ترجیح دادم کمی استراحت کنم. از 2 اسفند تا 21 اسفند استراحت مطلق تو خونه رو تجربه کردم.

تا اینکه 21 اسفند با التماس خواهش دوباره برگشتم سرکارم.



به آرزوهای قشنگتون برسین... که من دو تا آرزو داشتم که سال 89 و 90 برآورده شد.


رویا


سفر به آمل

سلام به همه خوبان  

 

دیروز ماموریت خارج از تهران بود. باید می رفتم دادگاه شهرستان آمل. ساعت 3.5 بیدار شدم. بقیه اعضاء خانواده برای سحری بیدار شده بودند. من هم فقط یک لیوان چای خوردم و ساعت 4 بود که ماشین رو آتیش کردم و راه افتادم. تو خیابون هیچ کس نبود با سرعت 100 تا تا خود ترمینال شرق رفتم. با اینکه خیابانها خیلی خلوت بودند ولی یک ساعت تمام طول کشید تا از منزل به ترمینال برسم. خدا خدا می کردم که ترمینال پارکینگ شبانه روزی داشته باشه.  

 

رسیدم به در ورودی بله ... پارکینگ شبانه روزی بود. ساعت 5.10 بود که بلیط سواری گرفتم برای آمل. جالب اینکه سریع هم مسافر جور شد. از آنجائیکه من آدم راحت طلبی هستم صندلی جلو نشستم. راننده هم به سمت آمل پرواز کرد. باور کن سرعتش ماشین به 150 می رسید. بعضی اوقات خیال می کردم الان تصادف می کنیم.  

 

 

جاده هزار شلوغ نبود اما چون راهسازی بود ترافیک خودش را داشت. هوای آمل کم کم به مشام رسید . هوای شرجی آمل خوب بود. به نظرم بهتر از تهران بود. مه و جنگل زیبا بود. عین این ندید بدیدها کوه و چنگل و مه رو به تماشا نشسته بودم. آهنگ و موسیقی درون ماشین هم کار خودشو کرد.  

 

احساس گرسنگی کردم. شیر و کیک داشتم. راننده گفت خانم الان یک جای دنج نگه می دارم. منصرف شدم و گذاشتم تو کیفم.  

 

 

راننده یه جای خوب روبروی کوه پر از سبزه نگه داشت که با مه نقاشی شده بود. هوا شرجی بود اما بنظرم خیلی بهتر از هوای تهران بود.  

 

بالاخره یه چیزی خوردیم و به راه افتادیم. جاده هزار برام جالب بود. هیچ وقت از اینجا به شمال نرفته بود.  

ساعت 8 صبح بود که به آمل رسیدم. راننده منو سوار آژانس دیگری کرد تا به دادگاه عمومی بروم.  

 

یک ساختمان تقریبا قدیمی با کارمند انی که حوصله خودشان را هم نداشتند. من با شعبه شماره ... کار داشتم که قاضی محترم ساعت 9 بود نیامده بود که الان یادم افتاد که ساعات کاری ممکن است درما رمضان ساعت 9 شروع شود.  

به هر حال منتظر ماندم تا قاضی بیاید. قاضی آمد وارد اتقاش که شدم به تلفن اشاره کرد که دارم با تلفن صحبت می کنم.  

 

اومدم بیرون 10 دقیقه بعد رفتم داخل ومشغول صحبت شدم. دادخواست تقابل به دلیل صدور حکم رد شد. کمی با قاضی صحبت کردم و گزارش تلفنی به دفتر تهران اعلام کردم و ساعت 11 بود که به سمت ترمینال به راه افتادم.  

این دفعه با اتوبوس برگشتم. جالب بود خیلی وقت بود که اتوبوس سوار نشده بودم. بد نبود. فیلم تکراری شیر وعسل را دیدم. ساعت یک بود که جاده آبعلی نگه داشت. از آنجا که روزه نبودم ناهار مفصل خوردم.  

 

از خستگی مدام چرت می زدم. کاش تنها نبودم تا کنار دریا می رفتم. اما نشد. این هم از مسافرت یک روزه خشک و خالی.  

 

ساعت 4 بود که به تهران رسیدم و ماشینمو برداشتم به راه افتادم. خدایا از گرما داشتم هلاک می شدم. بزرگراه بسیج رو پیش گرفتم تا خونه گاز دادم.  

 

خدایا الان جای پارک ندارمممممممممممممممممممممممممممممممممم. 

سر خیابون پارک کردم و لباسامو درآوردم و مثل (به قول خواهر خرس) رو تخت دراز کشیدم.  

ساعت 8 شب بود که جای پارک پیدا شد و ماشینو جابجا کردم.  

 

این هم از سفر یک روزه آمل.  

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین ... 

 

 

رویا

سفر به کربلا - بخش ششم

سفر به کربلا - بخش ششم  

سلام به همه خوبان

روز چهارشنبه مورخ 12/11/1390 مصادف با شهادت امام حسن عسگری (ع) بود و فردا روز تاج گذاری امام زمان (عج) برای امامت است. صبح ساعت 30/4 بود که به سرعت وضو گرفتیم و به سمت حرم مطهر امام علی (ع) به راه افتادیم. هوای صبح نجف ابری و خاک آلود بود. از بارزسی رد شدیم و به موقع رسیدیم. خیلی شلوغ بود. جا برای نماز پیدا نمی کردیم. حرم را دور زدیم و به پشت حرم رسیدیم. هوای بیرون حرم خیلی سرد بود. بعضی از مردم به خود پتو بسته بودند. به هر حال اذان اقامه شد و نماز جماعت خوانده شد. جای همه خالی خیلی شیرین و لذت بخش بود. (الان که نوشته ها را می نویسم یک لحظه دلم پر زد برای حرم اش).  بعد از نماز به زیارت امام علی (ع) رفتیم. راستش وقتی وارد حرم می شوی اصلا در باورت نمی گنجد که اینجا همان جایی ست که همیشه دوستش داشتی و بیایی ...

بعد از نماز و زیارت به سمت هتل برای صرف صبحانه به راه افتادیم. صبحانه مفصلی خوردیم و سپس به خواب رفتیم. خیلی خسته بودم. احساس می کنم صد ساله که تو این هتل اسیرم. نمی دونم چرا ولی احساس می کنم شهر نجف روحی ندارد. اگر حرم امام علی (ع) نبود شهرش بهتر بود که با خاک یکسان می شد. بدون علی (ع) کوچه ها نه بوی مهربانی می دهد نه احساس امنیت می کنی. ولی کنار حرم او که می روی ناگهان ترا حجم سنگینی از آرامش فرا می گیرد و ترا مات و مبهوت سرگردان می کند.

ساعت 30/11 بود که از خواب سنگین بیدار شدیم. بدنمان کوفته شده بود. هوای اینجا خیلی بد است. نفس کم می آوری. به سمت حرم برای اقامه نماز ظهر و عصر به راه افتادیم. نماز خواندیم و بار دیگر به زیارت امام علی (ع) رفتیم. هر دفعه که به زیارتش می رفتم از دور می نشستم و با او به گفتگو می نشستم. به او که نه همسرش در کنارش است نه فرزندانش... خیلی سخته...

به هر حال برای صرف ناهار و آماده شدن برای رفتم به سمت مسجد کوفه به راه افتادیم.

طبق قول و قرار ساعت 14 همه در لابی حضور بهم رساندیم.

در مورد شهر کوفه و مسجد کوفه:

شهر کوفه که اولین مسجد است به دست سعد بن ابی وقاص در سال 17 هجری بنا شد. مسحت بنا 12 هزار و   760 متر متر است. فاصله شهر کوفه تا نجف حدود 12 کیلومتر است.

این شهر همان شهری است که روزی علی (ع) در آن نفس کشیده است. به آسمان خیره شده، سر در چاه فرو برده و ناله ها کرده است.   

براسی که الکوفی لایوفی.... کوفه وفا ندارد... و به راستی به هیچکس وفا نکرد.

هوا همچنان ابری همراه با گرد و خاک است. بزرگراهی بود که به شهر کوفه منتهی می شد. تمیز بود. مقبره میثم تمار همان خرما فروش که روزی به دست جلادان این شهر بر درخت خرمای خویش به دار آویخته شد در سرق مسجد کوفه است. متاسفانه در این روز به جهت تعمیرات بسته بود.                       

خانه امام علی(ع) در کنار مسجد کمتر از 50 متر قرار دارد. دارالعماره هم که بیشتر شبیه خرابه بود در پشت خانه امام (ع) واقع شده است. دارالعماره بسته بود در واقع شاید به جهت اینکه مردم بیش از اندازه به عظمت و شکوه دارالعماره پی نبردند که البته الان خرابه ای بیش نیست از ورود زوار جلوگیری می شود. ولی همین قدر بگویم که از مسجد کوفه که اکنون مرمت شده است بزرگتر است.

ساعت 07/15 دقیقه بود که وارد مسجد بسیار باشکوه کوفه شدیم. یاد حرم امام رضا)ع) افتادم. زمین مسجد کوفه بسیار تمیز بود. درب ورودی مسجد به نام باب اثعبان (در اژدها) نام گذاری شده است.

باب الثعبان یعنی چه:

در روایت ها آمده است که روزی حضرت علی (ع) درحال خطبه خوانی بودند  که ناگهان مار بزرگی از این درب وارد مسجد شد. همهمه ای بین مردم افتاد و می خواستند این مار را از بین ببرند. اما علی (ع) خطاب به مردم گفتند با او کاری نداشته باشید او مامور است. اجازه بدهید ماموریت خود را انجام دهد. مار به سمت امام (ع) رفتند و گفت: اگر انسانها مانند ما جن ها شما را دوست می داشتند خداوند جهنم را نمی آفرید.

و سپس از همان در خارج شد.

این مسجد اعمال ویژه ای دارد که در هیچ جا حتی در کعبه نیست. مقام های این مسجد عبارتند از:

مقام حضرت ابراهیم (ع)، مقام حضرت خضر(ع)، مقام دکه القضاء، مقام بیت الطشت، مقام معراج، مقام کشتی نوح(ع)، مقام توبه حضرت آدم(ع)، مقام جبرئیل، مقام امام سجاد(ع)، مقام نوح (ع)، مقام امام علی (ع)، مقام امام صادق (ع).

مقام حضرت نوح (ع) در مقابل محراب قرار دارد. مقام الطشت در گوشه ای از حیاط مسجد کوفه واقع شده است و داستان آن از این قرار است که تعدادی از مردهای کوفه دختری را به اتهام زنا گرفتند. آنها قصد داشتند او را بکشند. نزد امام علی (ع) رفتند و گفتند که این دختر از راه زنا باردار است.

امام علی (ع) دستور داد طشتی از لجن آوردند. امام دستور داد دختر در آن بنشیند. طولی نکشید که زالویی از رحم دختر خارج شد. و بدین ترتیب دختر از کشته شدن نجات پیدا کرد.

مقام القضاء محل اختلاف و قضاوت امام علی (ع) بوده است و  قضیه دو مادر و یک فرزند را همه می دانند که قرار بود توسط امام علی برای دو مادر تقسیم شود و مادر اصلی از حق خود گذشت و گفت من دروغ گفتم او مادر این کودک است و در آنجا امام علی (ع) حکم داد که مادر اصلی کسی می تواند باشد که نخواهد گذاشت به فرزندش آسیبی برسد.

درست در وسط مسجد کوفه حوضی کوچک قرار دارد که کشتی نوح معروف است.

برای چند دقیقه ای وسط مسجد کوفه ایستادم و در حالی که همه به فکر خود بودند، من چند دور دور خودم چرخیدم و مسجد کوفه را از نظر گذراندم. براستی علی اینجا چقدر تنها بود در حالی که برای خود خدایی بود.

هوا همچنان سرد و ابری ست اما از باران خبری نیست.

ممقام المعراج پیامبر درست روبروی حوض واقع شده است.

یک ستون استوانه ای شکل تقریبا به عرض و ارتاف 5.2 متر که نوعی خورشید ساعتی محسوب می شود و قبله را نشان می دهد.

مقام جبرئیل در گوشه ای دیگر قرار دارد.

وارد مسجد شدیم. درست به سمت محراب علی (ع) رفتیم و اگر خوب دقت می کردی حضور امام علی (ع) و امام سجاد را می توانستی حس کنی.

مقام حضرت نوح (ع) در بخش خانمها قرار دارد. از زیر منبر مسجد می توانستی عبور کنی و به محراب امام علی (ع) جایی که روزی فرمود: فزت و رب الکعبه را خواند.

اگر براستی خوب گوش می کردی صدای رسای علی را می شنیدی اگر خوب دقت می کردی حضور او را احساس می کردی.

اگر لحظه ای می ایستادی و خود را در مسجد کوفه ای که روزی علی در آنجا نفس کشیده بو می بردی و به تنهایی علی ایمان می آوردی.

حرم مسلم بن عقیل پسر عموی امام حسین (ع) در مسجد کوفه واقع شده است. و درست سمت چپ و شرق محراب قرار دارد. ساعت 21/17 به وقت محلی بود. در کنار ضریح مسلم بن عقیل مقبره مختار بن ثقفی قرار دارد.

روبروی مقبره مختار و در کنار ضریح مسلم بن عقیل نماز خواندیم و دیگر به اذان وقتی باقی نمانده است. در مسجد کوفه دیگر نماز کامل خواهد بود حتی اگر یک روز و یا نیمه روز اینجا بمانی.

بیرون از محراب علی (ع) نشستم و به محراب علی 0ع) خیره شدم. خدای من اگر خوب دقت می کردی علی را می دیدی. خوشا بحال من و آنهایی که در این لحظه در مسجد کوفه بودند. خدایا بر ما نخواه که اهل کوفه باشیم و علی تنها بماند.

مکبرها دو پسر کوچک بودند. نزدیک محراب و در فاصله 15 متری محراب نماز خواندیم احساس کردم امام جماعت ما امام علی (ع) ست. و براستی آن نماز چقدر اذت بخش بود.

ساعت 26/18 عصر بود و زمان وداع با مسجد کوفه فرا رسید. خداحافط شهر کوفه... خداحافظ مسجد کوفه... خداحافظ ای فریادهای شبانه علی ...

شهری که پر از مردنماهاست. خدانگهدار ای نفس مسیحایی علی ...

ساعت 36/18 بود و هوا به یکباره باریدن گرفت و صحن حیاط مسجد کوفه را خیس کرد.

از مسجد بیرون آمدیم و به سمت خانه علی (ع) رفتیم.

امام علی (ع) در این خانه مستاجر بود. در پشت خانه وی دارالعماره قرار دارد که اکنون جز خرابه ای باقی نمانده است اما بسته است و معمولا کسی را به دارالعماره راه نمی دهند و این را باید از عربها پرسید.

برای لحظه ای کنار خانه امام علی (ع) ایستادم و لحظاتی را با سکوت طی کردم. 

ساعت 11/19 به وقت محلی سوار توبوس شدیم و به سمت نجف و هتل به راه افتادیم.

ساعت نزدیم 50/19 بود که به هتل برگشتیم. شام مفصلی آماده کرده بودند. بعد از صرف شام به سمت اتاقها به راه افتادیم. با آسانسور به طبقه سوم رفتیم.

ساعت نزدیم 30/21 بود که از اتاق بیرون آمدیم و به سمت حرم امام علی (ع) به راه افتادیم. من و مادرم بودیم. بازار بسته بود. هوا بسیار سرد بود. ساعت 30/22 بود که به هتل برگشتیم.

ساعت 15/4 صبح از خواب بیدار شدیم و به سمت حرمامام علی (ع) برای نماز صبح به جماعت به راه افتادیم. من و مادر و پدر بودیم که در تاریکی شب که مطلق بود به راه افتادیم. راستش اینجا هم مردمش مشکل دارند و هم این که هوا تاریک است و وف عجیبی ترا فرا می گیرد.

به هر حال به سمت حرم به راه افتادیم. پس لطفا اگر قرار شد به کربلای معلی و عتبات عالیات بروید حتما با همراه باشید تا مشکلی برایتان ایجاد نشود.

امروز سومین روزی ست که در شهر نجف اقمات داریم. و حسابی خوش می گذرد.

از طرفی امروز روز تاج گذاری امام زمان (عج) می باشد. با ترس و دلهره از چند کوچه گذشتیم و به حرم نزدیکتر شدیم. خدا را شکر تعداد خانمها در نماز جماعت بیار باشکوه بود و تا چشم کار می کرد مردم برای اقامه نماز صبح به حرم آمده بودند. هوا بسیار سرد بود و ابری اما از بارندگی خبری نبود. نماز بسیار دلنشینی خواندیم و دیگر به زیارت نرفتیم و طبق برنامه به هتل برگشتیم.

صبحانه مفصلی خوردیم و به اتاقها برگشتیم تا برای سفر کوتاهی آماده شویم.

هوا سرد بود داخل اتاقها هم از این کولر گازیها بود که خودش را هم گرم نمی کرد چه برسد به آدمیزاد!!

قرار بود ساعت 30/7 صبح همه در لابی حضور بهم رسانیم تا به مسجد سهله و به قبرستانی به نام وادی السلام که بیش از 20 کیلومتر وسعت دارد برویم.

ساعت 26/7 صبح بود همه وقت شناس بودند و ساعت 39/7 سوار اتوبوس شدیم. مسجد سهله دومین مسجد بزرگی که بعد از مسجد کوفه از اهمیت ویژه ای برخوردار است. مساحت این مسجد حدود 500/17 متر مربع است. قبیله بنی ظفره آن را بنا کرده اند و بعدها به مسجد سهله معروف شد.

تعداد مقام های این مسجد کمتر از مسجد کوفه می باشد هفت مقام در مسجد سهله وجود دارد. وسط مسجد در حال ساختن  و مرمت بود برخی نیز در وسط  این مسجد در حال عبادت بودند. مقام های موجود در ایی مسجد عبارتند از :

مقام صالحی، مقام ابراهیم(ع)، مقام ادریس (ع)، مقام خضر(ع)، مقام امام زین العابدین، مقام امام صادق(ع)، مقام امام زمان (عج).

ساعت 30/8 صبح به وقت محلی به مسجد سهله رسدیم.

مقام امام صادق (ع)  در وسط مسجد واقع شده است و بقیه در داخل مسجد واقع شده اند. اعمال مسجد سهله را انجام دادیم و سپس به سمت اتوبوس به راه افتادیم.

ساعت 26/9 مسجد سهله را ترک کردیم.

ساعت 41/9 به سمت مرقد کمیل بن زیاد النخعی الیمانی رسیدیم. بله همان دعای معروف کمیل از این مرقد نشات گرفته است.

مرقد تمیزی بود. هوا آفتابی اما در این لحظه سرد نیست. محوطه خاکی داشت و چندین پله را رد شدیمو بعد از بازرسی به داخل مرقد کمیل بن زیاد رسدیم. بعد از دو رکعت نماز از مرقد بیرون آمدیم.

کمیل به دست ادهم قیثی به شهادت رسیده است که در اصل به دستور یوسف بن حجاج الثقفی به شهادت نائل آمده است. روحش شاد.

ساعت 27/1 صبح بود که به مسجد حنانه رسیدیم. دیری نپائید که هوا دگرگون شد و گرد و خاک عجیبی به هوا خاست. انتظار چنین هوایی را نداشتیم. این مسجد به رأس الحسین (ع) معروف است. و دلیل آن اینست که سر مبارک امام حسین (ع) برای لحظاتی در ایم مکان بوده است و روایت است که از بقایای گلوی امام حسین (ع) در این مکان مدفون است. داخل مسجد کاروانی از لبنان و یا اردن در حال عزاداری بودند وقتی شروع به عزارداری کردند گویا کربلایی در آنجا رخ داده باشد. منظور اینست که خوب عزاداری می کردند. دو رکعت نماز خواندیم. در کنار ضریح سر مبارک امام حسین (ع) تنم به یکباره به لرزه درآمد و صدای طبق و سنج کاروان عربها آنرا مضاعف نمود.

ساعت 50/10 بود که مسجد حنانه را ترک کردیم. اتوبوس مسیر خود را به سمت قبرستان معروف وادی السلام تغییر داد. از اینجا به بعد باید پیاده می رفتیم.

حضرت هود و حضرت صالح (ع) در این مکان مدفون گشته اندو معروف است که همه روحها روزی در این مکان گرد هم می آیند. ساعت 03/11 بوود که به وادی السلام رسیدیم. گرد و خاک بسیار شدیدی همه جا را فرا گرفت. ماسک همراه نداشتم نمی دانم عینک زده بودم یا نه اما گرد و خاک حسابی در چشمانمان و تنمان نشست. وقتی وارد وادی السلام شدیم حس عجیبی مرا فرا گرفت. از درب راست آن وارد مرقد حضرت هود و صالح شدیم. نمازی خواندیم و از آنجا خارج شدیم. در مسیر قبور زادی بود و به عبارت بهتر تا چشم یاری می کرد قبر بود و سنگ قبر یعنی اگر از بالا به این قبرستان نگاه می کردی 20 کیلومتر وسعت داشت و در حال افزایش نیز بود. یعنی چقدر آدمها در این مکان خفته اند خدایا!!

این قبرستان بسیار قدیمی است یعنی بزرگترین قبرستان دنا نحسوب می شود. در سمت چپ ان نیز مقبره حاج سید المیرزا علی قاضی که دارای چشم برزخی بود واقع شده است. ساعت نزدیک 12 ظهر بود. گرد و خاک امان نمی داد. در مسیر راه چشمم به تابوتهایی خورد و البته کسانی که درون آن قرار داشتند تا به خانه جدیدشان راهی شوند. خوشا بحالشان که در کنار حرم امام علی(ع) دفن می دشند. البته تقریبا همه را قبل از دفن به سمت طواف حرم مطهر امام علی (ع) می بردند و سپس دفن می کردند. جان و تنم لرزش عیجبی بخود گرفت. یاد مرگ افتادم و کسانی که اکنون در کنار ما نیستند و نظاره گر ما هستند. فکر می کنم این قبرستان یعنی وادی السلام در جنوب حرم قرار دارد و درب جنوبی به سمت حرم رفتیم. خیلی به حرم نزدیک بود. بازار قشنگی داشت. متاسفانه به نماز جماعت ظهر و عصر نرسیدیم. با مشقت وضو گرفتم و بی فایده بود به هر جهت نماز فرادا خواندیم و بسمت هتل به راه افتادیم. هم گرسته بودیم و هم خوابمان می آمد.

در مسیر راه مقدار خرید کردیم. به هتل رسیدیم. ناهار آماده بود بنازم به سازمان حج و زیارت ایران که سنگ تمام گذاشته بود.

 

 

ببخشید این بخش کمی طولانی شد... 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین ... 

 

رویا

سفر به کربلا - بخش پنجم

سفر به کربلا بخش چهارم

ساعت 30/15 به وقت محلی نجف به هتل رایه الحیدر(ع) السیاحی واقع در نجف " النجف الاشرف – شارع المدینه – قرب جامع الجوهرجی" رسدیم.

شهر نجف بسیار کثیف، خا ک آلود و برق شهر مدام در حال قطعی بود و درپاره ای وقتها برق نبود. اما به هر حال هتلها مجهز به موتور برق بودند که از طریق بنزین تغذیه می شدند. هتل نمای زیبایی داشت. وارد لابی شدیم و باآبمیوه و یک عدد کیک پذیرایی شدیم.

در لابی نشستیم تا اتاق ها را معین کنندو. اتاق ما در طبقه چهارم شماره 109 بود. اتاق ها زیاد بزرگ نبود. مسئول کاروان هم از این بابت از همه عذر خواهی کرد. مسئول کاروان گفت همه بروید و ساعت 30/16 در لابی باشید که همه به سمت حرم امام علی (ع) برویم. به سرعت چمدانها را به اتاق بردیم و من سریع دوش گرفتم و آماده شدیم.

ساعت نزدیک 30/16 بود که همه در لابی جمع شدیم. مینی بوسی آماده شده بود. هتل از حرم حدود 500 متر فاصله داشت. پیاده هم می شد رفت. برای اولین بار با مسئول کاروان رفتیم تا گم نشویم.

هوا بسیار سرد همراه با گرد و غبار غلیظی شهر نجف را احاطه کرده بود. از مینی بوسها پیاده شدیم. بازرسی اول را که بیشتر ادای آنرا در می آورند رد شدیم. گنبد حرم مشخص بود. چقدر شوق دیدار این لحظه را داشتم. برای دقایقی به اطراف نیز نگاه کردم. دورتا دو حرم امام علی (ع) بازار محلی بود. بسیار کثیف و بیشتر آنها دستفروش بودند. متاسفانه پول ایران در این تاریخ ارزش زیادی نداشت. تازه نیازی نبود آنرا به پول عراق تبدیل کنی. اونقدر ایرانی ها اینجا را آباد کرده اند که به قول مسئول کاروان که می گفت" اینها (منظور عراقی ها) تا چند سال پیش از گرسنگی در حالت مرگ بودند" حالا برای ما که بیشترین ارز و توریست را وارد می کنیم عشوه می آیند..

در میان انبوهی از چراغ و سیم برق به درب اصلی حرم نزدیک شدیم. یاد کسانی افتادم که روزی دلشان برای  این لحظات پر می زد اما افسوس دستشان کوتاه بود و ...

ازبازرسی دوم هم رد شدیم. کفشها را به کفشداری سپردیم و قرار گذاشتیم در باب القبله جمع شویم. تا اذان مغرب و عشاء آنجا بودیم. بازرسی بانوان خیلی عجیب بود. همه جا را بازرسی می کردند تاجایی که وقتی به خانه برمی گشتیم از بدن درد نمی توانستیم بخوابیم. به هر حال این مسائل را هم تحمل کردیم.

ناگاه اذان گفته شد و نام زیبای اشهد ان علی ولی ا... همه دلها را متزلزل کرد. و اکنون زمانی است که ترس ندارد اگر  نام ترا به زبان براند یا علی!!

زمان جنگ را خوب بیاد دارم. اما آن موقعها بود که آرزوی زیارت حرم مطهر علی (ع) را داشتم و اکنون 10/11/1390 روز دوشنبه در غروبی زیبا و دلی آرام یافته به آرزوی کودکی ام رسیدم.

خدایا! تو چقدر مهربانی! تو چقدر بخشنده ای! اگر بخواهی همه خواسته ها اجابت می کنی...

باور کنید اگر تنی چند از شیعه ها نبود شاید این گنبد و ضریح را هم نداشتیم.

وقتی کنار ضریح امام علی (ع) رسیدیم برای مدتی فقط ایستادم و به تماشا نشستم. تقریبا خلوت بود. اکثر قریب به اتفاق ایرانی بودند این زائرها. دستانم به ضریح مبارکش رسید و او را از ته دل فریاد زدم: یا علی! یا علی!

اذان اقامه شد اما من به جای نماز جماعت ترجیح دادم لحظاتی را با محبوب دل خلوت کنم. سپس نماز را بجا آوردم. جای همه دوستداران خالی!!

عزای غریبانه ای مرا فرا گرفت و دلم ناگاه برای کسی تنگ شد که دیگر در کنار من نیست و امسال سالگرد اولین عروج اوست...

طبق قراری که با بقیه اعضای کاروان داشتیم در باب القبله جمع شدیم و همه به سمت هتل به راه افتادیم. خانه امام خمینی(ره) که زمانی در این شهر اسکان داشتند منتهی به حرم بود. آیت اله سیستانی و خویی نیز به همین ترتیب در کوچه های بسیار باریک این بازار بودند. همچنین مسجد الهندی که اعتبار مدرسه فیضیه قم را دارد سمت راست حرم قرار دارد. 

همه هاج و واج به بازار نگاه می کردیم. و برق خرید چشمانمان را کور کرد.

راستی بر اساس روایتی آمده است که نماز خواندن در حرم امام علی (ع) حتی یک رکعت آن برابر با 200 هزار رکعت است. یعنی اینکه بار و بندیلت را بسته ای برای آخرت.                حتی نفس کشیدن در این مکان نیز مسیحائی است.  ساعت 30/20 بود که با مینی بوس به هتل برگشتیم.

هم گرسنه بودیم هم تشنه. از همان لابی گفتند که برای صرف شام بفرمائید رستوران. آنهایی که پیرتر بودند با آسانسور به رستوران رفتند و جوانها هم پله ها را شمردند.

در ابتدا سوپ گرمی که عراقی ها به آن شوربا می گویند   سرو  شد و مرغ که شبیه اکبر جوجه خودمان بودند دادند. میوه و تنقلات دیپر، آب در لیوانهای یکبار مصرف و .. خلاصه خیلی چسبید تا جایی که حال رفتن به اتاق را نداشتیم. سیب و پرتقال و نارنج و نوشابه را با خود به اتاق بردم مگر بعدا بخورم که اصلا اونقدر تنقلات و اینجور چیزها بود که احتکار می بایستی می کردی.

البته همه این خوشگذارانی ها را مدیون سازمان حج و زیارت ایران هستیم که از این بابت کم نگذاشت الحق و الانصاف..

متاسفانه نه در داخل حرم و نه بیرون حرم عکسبرداری و فیلم برداری ممنوع بود. فقط بیرون از حرم و محوطه می توانستی عکس بگیری.

چند عکس از بابا و مامان و اتاق عکس گرفتم. همه خسته بودیم. ساعت 30/21 بود به رختخواب رفتم. اتاق بنظرم کمی سرد بود اما به هر حال پتوی ضخیم و بزرگی بود که گرمی بخش جان خسته امان شد.

 

ادامه دارد...   

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

سفر به کربلا - بخش چهارم

سفر به کربلا بخش چهارم

 

امروز سه شنبه مورخ 11/11/90 صبح ساعت نزدیک 5 بود که برای نماز صبح همه برخاستیم. بعد از اقامه نماز صبحانه مفصلی خوردیم. هوا سرد بود و ابری و بارندگی همراه با گرد و خاک شروع شد. این منطقه، منطقه صفر مرزی است. البته من کمی زودتر از بقیه بیدار شدم و به حیاط رفتم. یک درخت یا بهتر بگویم نخلی بود که جوان بود و باری نداشت. نگاهم به آسمان دوخته شد. هوا سرد بود و به زمحت می توانستی بیرون بمانی اما نمی دانم چرا من سردم نبود با اینکه گروه خونی من o- است اما در این لحظه سردم نبود. هوا دلش گرفته بود و لحظاتی بعد به آرزویش رسید و از ته دل گریه کرد. هنوز وقت نماز نشده بود. نزدیک 6 صبح بود که همه بیدار شده بودند. نماز خواندیم و بعد صبحانه. کم کم آماده شدیم و به سر کوچه پیاده رفتیم و سوار اتوبوس شدیم که ان شااله تا 15 دقیقه دیگر از مرز خواهیم گذشت.

از این لحظه به بعد حدود 6 کیلومتر به مرز باقی مانده است.  به هر حال سوار اتوبوس شدیم. به اتفاق پدر دو عدد سیمکارت عراقی با نام Zain خریدیم. راستی ساعت 3 بامداد امروز به وقت تهران، رومانا و گلنوش تهران را به قصد دهلی ترک کردند(الان که دارم این خاطرات را می نویسم فردا صبح به ایران برمی گردند... یعنی یک ماه)

باران در راه باریدن بود. بوی نم و خاک همه جا را فرا گرفته بود و حس عجیبی به انسان القاء می کرد. تا لحظاتی دیگر به مرز خواهیم رسید. به بیرون خیره شدم. یکی دو دستگاه تانک از یادگاران جنگ باقی مانده بود. این مناطق را اکثر کسانی که روزی در این مناطق از جان و مال خود گذشتند، آشناست.

ساعت 30/8 صبح به وقت محلی مهران به پایانه مسافربری مهران رسیدیم. هوا سرد بود. باران هم می آمد. همه از اتوبوس پیاده شدیم. از این لحظه به بعد اتوبوس خود را عوض خواهیم کرد. در واقع سوار اتوبوسهای عراقی خواهیم شد. بچه های کاروان کمی شلخته بودند. به ویژه پیر و پاتالها که وقتی وارد سرویس بهداشتی می شدند دیگر قصد خروج از آن را نداشتند. رئیس کاروان یک پرچم به نشانه کاروان ما داشت که با خط کج و موج نام کاروان را روی آن نوشته بود. به هر حال از گمرک که چه عرض کنم اگر سربازان حال و حوصله داشتند بازرسی و کنترل انجام می شد اگر نه رد می شدی.

از گیت مخصوص تابعیت عبور کردیم و تا گیت ورود به عراق حدود 5 دقیقه پیاده روی دارد. چرخی پیدا کردیم و وسایل خود را با خود به سمت گیت های عراقی بردیم.  هنوز دو نفر از کاروان ما نیامده بودند و بناچار ایستادیم که بیایند. بله!! پیرمردی بود که به اعتراض ما هم توجهی نمی کرد و هر کاری دلش می خواست کرد. البته بنده خدا سکوت می کرد.

به هر حال پشت سر هم ایستادیم و پس از زدن مهر ورود به خاک عراق و عکس گرفتن از مسافرین به سمت اتوبوسهای عراق حرت کردیم. تا محل استقرار اتوبوسها حدود 10 دقیقه پیاده روزی داشتیم. به هر حال چمدانها و وسایلها جمع شدند و در چند چرخ قرار دادند و به سمت اتوبوسها رفتند.

ساعت 10 صبح به وقت ایران سوار اتوبوس های عراقی شدیم. راننده به ظاهر خوب بود اما میان راه کمی اذیت کرد. ساعت 30/9 صبح به وقت محلی عراق است. از این لحظه به بعد تا نجف حدود 5 ساعت در پیش خواهد بود.

احساس گرسنگی کردم. آخر صبحانه خوب نخورده بودم. نگاهی به کیفم کردم بیسکویتو نوشابه و کمی میوه داشتم. جانی تازه گرفتم و محو تماشای مرز خاکی و کشور عراق کردم که البته جز تلی از خاک و گرد و غباری حرفی برای گفتن نداشت.

راننده یک موسیقی مذهبی ایرانی در داخل اتوبوس گذاشته بود. خیلی زیبا بود و جانمان را روانه کربلا و کربلائیان کرد...

هنوز از مرز نظامی ایران خارج نشدهایم. ساعت 10/11 بود که اتوبوس برای لحظاتی ایستاد. باید 4 اتوبوس می شدیم که پلیس امنیت ما را اسکورت می کرد. البته اینها همه از زحمات سازمان حج و زیارت ایران است و الا عراق استعداد این امنیت را ندارد.

از این جا به بعد تا شهر جصان 20 کیلومتر و تا شهر کوت که شهرها ترک نشینهاست 70 کیلومتر باقی مانده است.

ساعت نزدیک 30/12 بود که اتوبوس برای نماز ایستاد. نماز را در مسجدی محلی اقامه کردیم.  سرویس بهداشتی های آن سرپوشیده نبود و تاحدودی غیر قابل تحمل مورد استفاده زائرین قرار گرفت.

هوا خیلی سرد بود و باد شدیدی در حال ورزیدن بود. سوار اتوبوس شدیم. ناهار را در داخل اتوبوس خواهیم خورد. خوراک گوشت کنسروی اما گرم بود. بهمراه نوشابه و سیب و پرتقال و موز بود. حسابی گرسنه شده بود. جای همه خالی خیلی اون غذا  بهم چسبید.

ساعت 25/13 از روی پل دجله که از نجف تا کربلا منتهی می شد، عبور کردیم.

ساعت 35/14 به وقت ایران تهران است و ما همچنان در راه نجف اشرف بودیم. تمام این مسیر پر بود از پرچم و شمائل امام حسین(ع) و اهل بیت اش. گاهی مردمانی را که در حال عبور بودند مشاهده می کردیم. شهر نجف در جنوب غربی بغداد قرار دارد. ساعت 35/15 به وقت تهران به سیطره نجف (دروازه نجف ) رسدیم. بعد از کنترل مسافرین توسط مامورین امنیتی عراق از دروازه نجف گذشتیم.

ساعت 55/15 به وقت تهران آرام آرام گنبد طلایی حرم مطهر امام مومنان حضرت علی (ع) را دیدیم. باورم نمی شد که روزی بتوان این گنبد را از نزدیک ببینم. ای لعنت خدا بر صدام بیاد که سی سال ماروز از آرزوهامون محروم کرد.

 

ادامه دارد...

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

سفر به کربلا - بخش سوم

سفر به کربلا بخش سوم

... به 120 کیلومتری همدان نزدیک شدیم. یاد سفری افتادم که سال قبل از سنندج و همدان داشتیم. سنندج شهر بسیار زنده ای بود یادم می آید صبحانه در هتل 5 ستاره اگر اشتباه نکنم به نام شادی هتل صرف کردیم و من به مرکزشهر رفتم و از دادگاه این شهر دیدن کردم. به هر حال شهر همدان که دیگر گفتن ندارد. در مسیر راه ماموریتی که داشتیم از گنجنامه و در مسیر راه که برای صرف ناهار به هتل اشگنه معرفو همدان رفته بودیم. در هر حال قصد ندارم از سفر قبلی بگویم که از لذت این سفر بکاهد.

یک لحظه یاد این بیت افتادم که می گوید:

 

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را                     تا زودتر از مواقعه گویم گله ها را ...

و مدتی را به آن اندیشیدم.

مداح کاروان با طرح سوالاتی مذهبی که عمدتاً از عتبات عالیات عراق بود جوانها را به خود مشغول کرد. البته جوانها هم با تقلب مخفیانه و در برخی اوقات آشکارا سوالات را جواب دادند و سپس برگه ها را مداح عودت کردیم.

ساعت 15/12 ظهر است. اتوبوس به جایگاه اختصاصی افلاک رسید. گویا قصد سوختگیری دارد. فعلا که درحال جابجایی اتوبوس است. بله!

ناگاه یاد سفر هندوستان که سال گذشته اسفند ماه داشتم افتادم. خدای من چقدر دلم برای اقیانوس هند تنگ شده است. یادش بخیر...

ملت گاهی اوقات می خندیدند گاهی خواب آنها را احاطه می کرد و گاهی از اتوبوس بیرون را تماشا می کردند. (نمی دانم چرا در سفرنامه نویسی لحن نوشتاری ام عوض می شود)..

به هر حال شما را به یک جمله مهمان می کنم:

تنها یک جا تو این دنیا وجود داره که دل آدم دو دل می شود! می دونی اون کجاست؟ بین الحرمین ...

و این جمله مصداق واقعی پیدا کرد وقتی وارد بین الحرمین شدیم..

این سفر طولانی ترین سفر زندگی من است البته سفر طولانی که اخیراً داشتم سفر به شهر شهید پرور کازون بود که حدود 18 ساعت با تهران فاصله دارد. راستی گاهی اوقات یاد گلنوش برادرزاده ام افتادم. فردا یعنی سه شنبه 11/11/1390 به اتفاق رومانا تهران را به مقصد دهلی ترک خواهد کرد و احتمالا یک ماه دیگرشاید 29 فوریه به ایران برگردند. وقتی گلنوش خونه نباشه انگار یک چیزی رو گم کردیم. به هر حال شانس آوردیم که زمان بدرقه ما در خواب بود اگر نه آویزان می شد و می گفت بگل(بغل) اونوقت بیا درستش کن و باید با خود می بردی بیرون.

راستی یاد مطلبی افتادم: دیگه به آقایون کاری را واگذار نکنین!!

قابل توجه آقای ا. ا که قرار بود MP4 مرا تعمیر کرده و به من قبل از سفر برساند. که آخرش هم نرساند و چشمام به دوربین خیره ماند.

ساعت 40/13 بود که شهر زیبای همدان رسدیم. باید جایی توقف می کردیم برای ادای نماز و صرف ناهار. سازمان حج و زیارات بسیار عالی برنامه ریزی کرده بود. چرا که همزمان با اتوبوس ما یا اتوبوس دیگر با ما می رسیدیم و همه میزهای ناهار آمده و غذا آماده بودند. هوا در همدان سرد بود چرا که هنوز نشانه های برف و ماندگاری کوتاه مدت آن هویدا بود.

اصولا آدم وقتی غذا می خورد هم مغزش بکار می افتد و هم خواب از سرش می پرد. تازه مغزش بجای اصلی اش برمی گردد. (لطفا به دل نگیرید...)

جای همه خالی ناهار جوجه کباب با تمامی مخلفات صرف شد و سپس همدان را ترک کردیم. در بین راه برندگان مسابقه مذهبی مداح کاروان اعلام شد نمره من 16 شد و برنده یک کتاب ارتباط با خدا شدیم. البته خودکار هم بود که من کتاب را پسندیدم.

ساعت 36/15 به شهرستان اسدآباد زادگاه سید جمال الدین اسدآبادی رسیدیم که در میان کوه ها و در دامنه کوه قرار گرفته بود. ساعت 10/16 از شهر کنگاور گذشتیم و به نظرم هوا در بیرون از اتوبوس قطعا سرد خواهد بود.

تصمیم گرفتم تا دم مرز فعلا از خط دائم استفاده کنم و بعد از آن اگر ایرانسل رومینگ شد از آن بهره بگیرم. چون هم باید به دوستم که در کردستان عراق است زنگ بزنم هم ملتی که در ایران منتظر ماهستند. به هر حال ساعت 29/16 را طی کردیم و از این لحظه به بعد تا کربلا 545 کیلومتر باقی مانده است.

ساعت 17 به شهر تاریخی بیستون رسیدیم. که کوههای آن براستی زیبا و سر بفلک کشیده اند. به نظرم تا کرمانشاه 30 کیلومتر مانده باشد. بله ! تا 20 دقیقه دیگر به کرمانشاه خواهیم رسید. اگر به کوههای بیستون خوب دقت می کردی نشان از نقوش براستی خوش تراشیده نگاهت را می دزدید و هر رهگذری را به خود جلب می کرد. این کوهها در اثر فرسایش نقوش زیبایی را جلوه گر شده بود و ناخواسته فریبای نگاه رهگذران گشته بودند.

ساعت   26/17 از این  لحظه به بعد 205 کیلومتر به مرز مهران باقی مانده است. هوا سرد بود و خورشید روی از زمین برتافته و جای خویش را به شب بخشیده بود دیگر از براده های طلای و در غروبش براده های سرخ گونش اثری نمانده بود. ... و خورشید به زحمت خود را در آسمان حفظ کرده بود.

ساعت 35/17 از این جا به بعد حدود 65 کیلومتر به اسلام آباد غرب مانده است. مامان و بابام مدام در حال خوردن هستند گاهی هم در حال ذکر و کتاب خواندن.

ساعت 50/17 بود که برای نماز مغرب و عشاء از اتوبوس پیاده شدیم. نماز را به جماعت اقامه کردیم.مسیر بعدی به سمت ایلام خواهد بود. خوشحالم از این که اکثر افراد این اتوبوس جوان هستند و به سفرهای معنوی علاقع مند هستند. راستی دو جوان کم سن و سال درست  پشت سر ما بودند و از خود تهران موسیقی مذهبی گوش می دادند و سر همه را بردند تا جایی که خودم به حرف درآمدم و گفتم اگه میشه خاموش کنید یا با هنذفری گوش دهید...

صندلی جلویی ما یک خانم و آقا بودند که تلفنشان لحظه ای قطع نمی شد و اپراتور تلفن پیش آنها زانو زده بود. به هر حال ساعت 50/18 و در 20 کیلومتری اسلام آباد غرب هستیم. 

ایلام دارای تونلهای بزرگ و گردنه های خطرناکی ست. ساعت 15/19 بود که به شهر ایلام رسدیم. جهت صرف شام که زرشک پلو با مرغ بود پیاده شدیم. رستوران پر بود از مسافرین راهیان کربلاو...

از اینجا به بعد تا کربلا حدود 370 کیلومتر و تا نجل اشرف 410 کیلومتر باقی مانده است.      برخی از کاروانها که مسیرشان متفاوت است ابتدا به کربلا می روند و سپس به نجف می روند اما کاروان ما ابتدا به شهر نجف می روند و بعد به کربلا خواهد رفت اگر زنده ماندیم.

ساعد 45/21 است و رستوران را به قصد مهران ترک کردیم. احساس خستگی می کردیم. آرزو داشتم اون کسی که زمانی دوستش داشتم و اکنون در این دنیا نیست در کنارم بود و من می توانستم درد و دل کنم چه کنم که سرنوشت من هم اینگونه رقم خورد...

به هر حال ساعت 50/22 به مهران رسیدیم. امشب در زائرسرای مهران نزدیک خط صفر مرزی خواهیم بود    و فردا از مرز خواهیم گذشت...

ادامه دارد...

 

به آروزهای قشنگتون برسین...

رویا

سفر به کربلا - بخش دوم

امروز دوشنبه مورخ 10/11/1390 تهران ایران

یاد سالهای جنگ افتادم و نام مقدس کربلا...

و یاد خاطرات یکی از فرماندهان جنگ که در زمان اسارت به زور آنها را به کربلا بردند. البته به قول خودشان اسرا زمانی که این متن را در خط مقدم می خوانند "کربلا کربلا ما داریم می یائیم..." حالا که بزور به کربلا می بردند می گفتند "کربلا کربلا ما را دارن می یارن..."

به هر حال ساعت 50/8 صبح بود که بار و بندیل را بار ماشین کردیم و به محل تعیین شده از سوی سازمان حج و زیارت رفتیم.

ساعت 9 صبح بود یعنی از منزل ما تا محل سوار شدن حدود 10 دقیقه فاصله بود. این اولین باری است که به اتفاق پدر و مادر به مسافرت آنهم سفر کربلا می روم.

همه آمده بودند. بیشتر افرادی بودند که برای بدرقه آمده بودند. 

بار دیگر قسمت شد که سفرنامه ای تازه را آغاز کنم.  اتوبوس متعلق به شرکت جوان سیر ایثار که زمانی تابع سپاه بود. رئیس کاروان آقای مسگری شهر و مداح آقای جواد سلطانی بود. کارت شناسایی هر کسی را به خودش دادند تا دور گردن آویزان کنند. باور کنید اگر مردمی که برای بدرقه آمده بودند را بدقت تماشا می کردی اشک دور چشمشان حلقه زده بود و شاید با حسرت این لحظه را آرزو می کردند.

ناگاه نگاهم به نگاه خواهر بزرگم ... افتاد که اشگ در چشمانش حلقه زده بود و بزحمت خود را کنترل می کرد. برادر و داماد و عروس هم برای بدرقه آمده بودند. دو تا از عمه هایم نیز آمده بودند. راستی از فک و فامیلهای پدرم نیز در این سفر بودند یک خانواده 4 نفره.

مداح کاروان هنوز اتوبوس حرکت نکرده بود و مردم به خانه هایشان نرفته بود  ، شروع کرد و وای که دل مردم و ملت را در همان مقدار کم وقت به لرزه درآورد و راهی کربلا و کربلائیان کرد.

به هر حال با اشگ و دعاخواهانه مردمی که به بدرقه آمده بود و از زیر قرآن کریم رد شدیم و سوار اتوبوس شدیم.

شماره ردیف پدرم 6 من 7 و مادر 8 بود. در کنار من دختری فکر می کنم 24 -25 ساله به نام خانم عشرتی که با عمه و مادرش به این سفر آمده بودند. 

....

اجالتاً به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

سفر به کربلا - بخش اول

کن دعا مهدی بیاید یا حسین

کربلا را او گشاید یا حسین...


سلام به همه خوبان


دفعه آخری که به مشهد رفته بودم مرز مرتبه شش را گذراندم. یعنی سال 90 من 6 بار به مشهد و به پابوس امام رضا رفته بودم. بار 5 از امام رضا(ع) خیلی بصورت عادی درخواست کردم که به کربلا بروم.


دیری نپائید و کرم امام رضا(ع) مرا نمک گیر کرد. با این که هزینه سفر هنوز معلوم نبود اما به هر حال اینترنتی ثبت نام کردیم همه خانواده.

بعد از حدود دو هفته نتایج از طریق پیامک اعلام شد. تقریبا همه را اعلام کردند. برادرم به جهت اینکه هنوز خدمت مقدس سربازی را نگذرانده بود و ما فعلا سند مالیکیت به اندازه 20 میلیون نداشتیم وی و همچنین خواهرم به جهت امتحانات نتوانستند همسفر ما شوند.

به هر حال من و پدر و مادر ثبت نام کردیم. از شرکت استعفا دادم و حسابی نشستم امتحانات پایان ترم را مرور کنم و گل بکارم که البته بعدا معلوم شد که عمومی ها را طبق معمول خوب نبودند اما تخصصی ها را حسابی گل کاشتم تا جایی که سه تا بیست داشتم و ...


به هر حال بعد از پایان امتحانات وقت خوبی بود که لااقل چند روزی را با دل سیر بخوابم و دلی از عزا درآورم.

امتحانات من 5 بهمن به پایان رسید و 5 روز وقت داشتم که بار و بندیل و حلالیت و اینجور چیزها را ردیف کنم.

دلم می خواست قبل از سفر کربلا به مشهد بروم و یه جورایی با امام رضا(ع) خداحافظی کنم اما هر کاری کردم بلیط گیرم نیامد البته نا گفته نماند که تعدادی از فامیل آویزان من بودند و من هم که هر بار تنهایی به مشهد سفر می کردم و.. بالاحره قسمت نشد.

کم کم به سفر مقدس و به راستی رویایی کربلا نزدیک می شدم. مادرم عاشق امام حسین (ع) است و آرزو داشت قبل از مرگش حتما به کربلا سفر کند و بالاخره طلبیده شدیم و از قبل پدر و مادر ما هم به نوایی رسیدیم. (قابل توجه آنهایی که قدر پدر و مادر را نمی دانند از جمله خودم...)


خلاصه  روز یکشنبه به پایان رسید و فردا حرکت خواهیم کرد. 

سفر به مشهد

سلام به همه خوبان  

 

راستش امسال تصمیم گرفته بودم تا هشت بار برم مشهد پابوس امام رضا(ع) تا به امروز 6 بار رفتم. دو بار دیگه مونده. چندان هزینه ای هم در بر نداشته. علی الاقاعده قبل از رفتن به کربلا یکبار دیگه میرم که بشه هفت بار.  

 

بعد از کربلا هم که دو سفر دیگه در پیش دارم (پول هم نیست مثل همیشه....)  

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا

سفری جدید

 

سفر مرا زنده می کند و انگیزه ای فولادین برای زیستن... 

 

همیشه دوست داشتم با پدر و مادرم سفری هر چند کوتاه داشته باشم. اما تا به امروز که 32 سال از زندگی ام می گذره نداشتم.  

همیشه سفرهای طولانی وکوتاه را به تنهایی می رفتم. تنهایی هم دوران و لذت خاص خودش را دارد. اما این سفری که ان شاا.. بعد از امتحانات پایان ترم دانشگاه خواهم داشت و البته با پدر و مادر، سفر معنوی به کربلا خواهد بود.  

 

مطمئنا منم و یک دفتر و یک قلم و چشمهایی که خیره به جاده ها خواهد بود. اگر بشه و مهلتی باشه یکی از دوستانم که در کردستان عراق زندگی می کنه رو می بینم. البته فکر نکنم اونا حق ورود به کربلا و نجف رو داشته باشند ولی به هر حال چون از دوستان قدیمی من هست و ارزش و احترام خاصی برای کشور ایران و رسم و رسومات ما داره، حتما عرض ادبی خواهم داشت.  

 

این سفر ان شاا.. 9 بهمن شروع میشه و 20 به پایان می رسه.  

 

بعد از این سفرهم دو سفر دیگر در پیش خواهم داشت که فعلا از آن اسم نمی برم.  

راستی درست سال گذشته اسفند ماه بود که سفری 20 روز داشتم و جای همه را خالی کرد.  

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین...  

 

 

رویا